جنگ و صلح*
فرزانه ابراهیم زاده
«از فتوحات که درین سنه مبارکه مطابق احدی و ثلثین و الف (۱۰۳۱ قمری) به نیروی اقبال قرین حال اولیاء دولت بیزوال گردید، فتح و تسخیر بلده هرموز است که بسعی امامقلیخان امیر الامرا فارس بوقوع پیوست؛ و در سال گذشته اشعاری شد که بنابر ظهور بیادبیهای فرنگیه پرتکالیه (پرتغالیها) مقیم آنجا.»
سادهترین معنی این جمله «اسکندربیک ترکمان» در کتاب «عالمآرای عباسی» این است که در سال ۱۰۳۱ قمری که برابر با ۱۰ اردیبهشت ۱۰۰۱ خورشیدی بود، «امامقلیخان» سردار سپاه ایران به هرمز لشکرکشی کرد و این منطقه را از دست پرتغالیهای اشغالگر آزاد کرد. فتحی که نهتنها به حضور پرتغالیها در خلیج فارس پایان میداد بلکه قرارداد صلح تحمیلی را که چند سال پیش «آلبوکرک» با ایران امضا کرده بود، ملغی میکرد و داستان قراردادهای صلح دوران جدید را به سمتوسوی دیگری برد.
در تاریخ ایران دوران صفویه یکی از مهمترین نقاط عطف است. نقطهای که ایران را به سوی تعاملات تازه با جهان پیش برد. تعاملاتی که قرار بود ایران را بهعنوان یکی از بازیگران مهم منطقه تبدیل کند. هرچند در عمل چنین اتفاقی رخ نداد، اما از این دوران بود که پادشاهان ایرانی تا پایان دوران قاجار در کنار جنگهای خواسته و ناخواسته پای میز مذاکره رفتند و از صلح صحبت کردند.
قراردادهای پرشماری که در این مجال کوتاه به مرور بخشی از آنها میپردازیم.
سنگری مقابل جنگهای صلیبی
درست است که تاریخ دوران صفویه با تاجگذاری رسمی «شاهاسماعیل» ۱۴ساله و اعلام تشکیل سلسله صفویه در تاریخ آغاز میشود، اما همه پژوهشگران معتقدند که این سلسله پیش از تولد شاهاسماعیل با حرکت «شیخ صفیالدین اردبیلی» و جانشینانش شکل گرفته بود. در حقیقت شاهاسماعیل به این سلسله رسمیت اداری داد و آن را وارد عرصه رقابت جهانی کرد. به همین دلیل است که برای بررسی صلحنامههای این دوران باید کمی به عقبتر برگردیم و از دوران «اوزون حسن»، پدربزرگ شاهاسماعیل و «ترکمانان قرهقویونلو» تاریخ را مرور کنیم. زمانی که اروپاییها از هراس یک دوره دیگر از جنگهای صلیبی به سمت «اوزون حسن» دست یاری دراز کردند.
در نیمه قرن پانزدهم میلادی سلسله عثمانی در سرزمینهای روم شرقی و بیزانس قدرت خود را تثبیت میکرد. در این زمان «سلطان محمد فاتح» شروع به گسترش قلمرو خود در آناتولی و بالکان کرد. اتفاقی که باعث نگرانی مسیحیان و پاپ شد. آنها سلطان محمد فاتح را «صلاحالدین» تازهای میدانستند که قصد دارد کل اروپا را زیر پرچم خود ببرد. برای همین تصمیم گرفتند که در نزدیکی عثمانیها با حاکمیت قرهقویونلوها که حاکم بخشی از سرزمین ایران بودند وارد تعامل شوند. از سوی نماینده پاپ در «ترابوزان» سفیری به دیار بکر پایتخت «اوزون حسن» آمد و با او مذاکره کرد. «اوزون حسن آققویونلو» فرزند «قراعثمان» و یکی از مقتدرترین پادشاهان سلسله خودش بود که توانست در مدت کوتاهی به بخشهایی از عراق کنونی شرق آناتولی و غرب ایران مسلط شده و حاکمیت قدرتمندی را به وجود آورد. در سایه همین اقتدار نسبی هم بود که اروپاییها به سمت او آمدند و وارد مذاکره شدند. مذاکرهای که منجر به امضای قرارداد صلح بین آنها شد. خبر این دیدار و امضا خیلی زود در اروپای آن روز منتشر شد و ونیزیها که در حال تبدیلشدن به قدرت اقتصادی بودند نیز به دربار اوزون حسن آمدند و با او پیمانهای تجاری و صلح بستند تا اوزون حسن خطر عثمانیها را برای آنها کم کند. در سایه همین قراردادها هم بود که او با «تئودورا» دختر امپراتور ترابوزان ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دختری به نام «مارتا» بود که به نام «حلیمه» آن را میشناسیم. اوزون حسن همچنین با توجه به قدرتگرفتن صوفیان خواهرش «خدیجه» را به عقد «شیخ جنید» درآورد. «شیخ حیدر» فرزند «شیخ جنید» و «خدیجه» به خواست داییاش اوزون حسن با دخترش حلیمه ازدواج کرد و فرزند این ازدواج هم که مشخص است چه کسی است؛ «شاهاسماعیل صفوی». اوزون حسن با این ازدواجها که جنبه قراردادهای صلح با همپیمانانش را داشت، ناخواسته زمینه شکلگیری سلسله صفویه را به وجود آورد؛ سلسلهای که جانشین همه سلسلههای فلات ایران از جمله آققویونلوها شد.
همزمان با قدرتگرفتن صفویان و شاهاسماعیل سرزمینهای مشرقزمین دستخوش رویداد دیگری شد. «مانوئل اول» پادشاه پرتغال دریانوردان خود که با وسایل مدرنی چون قطبنما و کشتیهای بزرگ به دنبال سرزمینهای شرق بودند را مامور کرد تا به سمت اقیانوس هند بروند؛ جایی که خبر رسیده بود ثروت زیادی دارد. یکی از این دریانوردان به اسم «فرانسوا دو آلبوکرک» در راه بازگشت به سمت مسقط و دریای عمان و خلیج فارس آمد و در زمان بسیار کوتاهی جزیره هرمز و بندر گمبرون یا بندر عباس را تسخیر کرد و حاکم ۱۲ساله هرمز را تابع خود کرد. به نوشته «راجرسیوری» در کتاب ایران عصر صفوی، حاکمیت که فاقد نیروی دریایی بود و تازه از جنگ چالدران رد شده بود، مجبور شد تا به حاکم هرمز اجازه امضای قرارداد صلحی با پرتغالیها را بدهد. این قرارداد که توسط «آلبوکرک» و «خواجه عطا» نماینده ایران و حاکم هرمز امضا شد، شرایط سنگینی به ایران تحمیل شد. مهمترین آنها اطاعت حاکم هرمز از پرتغالیها و پرداخت ۵۰ هزار اشرفی بهعنوان غرامت و ۱۵ اشرفی بهعنوان خراج از سوی حاکم هرمز و بهرهمندی کالاهای پرتغالیها از عوارض گمرکی و ممنوعشدن تجارت هرمزیها بدون اجازه پرتغالیها بود. البته شاهاسماعیل به این روند اعتراض کرد و خواستار گرفتن خراج از هرمز بود، اما آلبوکرک به او توجهی نکرد و در پاسخ نماینده او گفت: «مملکت هرمز را به زور گرفتهایم و متعلق به پادشاه پرتغال است و حتی امیر هرمز حق ندارد به هیچ دولتی جز پرتغال خراج دهد. ما از شاهاسماعیل نمیترسیم.» اما شاهاسماعیل از این پاسخ منصرف نشد. او قصد داشت تا با امضای قرارداد شکست ایران در جنگ چالدران را جبران کند، ولی همزمان هم میخواست از پرتغالیها بهعنوان متحدی تازه استفاده کند؛ پس عقبنشینی نکرد. هفت سال بعد بار دیگر شاهاسماعیل فرستادهای به هرمز فرستاد و با آلبوکرک وارد مذاکره شد. این بار این مذاکرات به امضای قراردادی منجر شد که شاهاسماعیل مجبور بود از هرمز چشمپوشی کند و در مقابل پرتغالیها به ایران کمک کنند تا به بحرین و قطیف لشکرکشی کند و شورشهای سواحل مکران را آرام کند. اما این قرارداد بهدلیل مرگ آلبوکرک در بندر «گوا» بهصورت کامل اجرا نشد، ولی ایرانیها توانستند به کمک پرتغالیها به سلاح گرم دست پیدا کنند که به جنگ آنها با عثمانیها کمک زیادی کرد. پرتغالیها در دوران «شاهتهماسب» تلاش کردند تا روابط خود را با دولت ایران نگه دارند. شاهتهماسب هم وقت خود را صرف جبهه غربی یعنی عثمانی کرده بود. در نهایت این شاهعباس بود که سپاهش به فرماندهی «امامقلی خان» توانست در سال ۱۰۰۱ شمسی پرتغالیها را از هرمز و بندر گمبرون و خلیج فارس بیرون براند. بهدلیل همین فتح هم بندر گمبرون به اسم «بندرعباس» نامگذاری شد.
همزمان با اشغالگری پرتغالیها دولت دیگری که داشت وارد مناسبات جهانی میشد نیز نظرش به سمت ایران جلب شد؛ «امپراتوری بریتانیا». بریتانیاییها در ظاهر با درخواست تجاری و صلح وارد خلیج فارس شدند. «آنتونی جنکینسون»، نماینده «الیزابت اول» به دربار صفوی آمد و نامه صلح و دوستی را به شاهتهماسب تقدیم کرد، اما دومین شاه صفوی با جمله ما به دوستی با کفار احتیاجی نداریم، او را از دربار راند و گفته میشود که کسی را با سینی خاک به دنبالش فرستاد تا هر جا میرود مشتی خاک بپاشد، اما ۲۰ سال بعد برادران «شرلی» راه او را رفتند و این بار به دربار شاهعباس وارد شدند؛ درباری که بر خلاف شاهتهماسب آغوشش را به سمت آنها گشود و بعد از چندین ملاقات و مذاکره پرافتوخیز پیمان صلحی بین دربار شاهعباس و الیزابت دوم امضا شد؛ فرمانی که بهدلیل آنکه در «میناب» امضا شد به فرمان «میناب» معروف شد؛ قراردادی که باعث شد انگلیسیها در بیرونراندن پرتغالیها به ایران کمک کنند و در قبالش انگلیسیها شعبهای شرکت تجاری مسکووی که بعدها به کمپانی انگلیسی هند شرقی تبدیل شد، در گمبرون و قشم راه بیندازند و از مالیات گمرکی معاف شوند. در این دوره همچنین هلندیها و روسها و فرانسویها با ایران وارد مذاکره شدند و قراردادهایی را بستند که بخشی از آن نام صلحنامه را داشت، اما بیتردید از میان ۱۴ قراردادی که در این دوران بسته شد، بخش زیادی از آنها میان دولت صفویه و همسایه غربی خود یعنی امپراتوری عثمانی بود.
از بوسفر تا اروندرود
ایران و روم یا ایران و عثمانی؛ تاریخ دو سرزمین گواه خوبی است که بهجرات بگوییم این دو سرزمین حداقل تا پایان دوران قاجار همیشه در مقابل هم بودند و بیشترین جنگ و بیشترین صلح سلسلههای حاکم بر ایران با حاکمان منطقه بیزانس و بعدها خاک عثمانی بوده است. روزگاری هخامنشیان بودند و یونانیها و بعدها اشکانیان و ساسانیان در مقابل روم و بیزانس. شاید یکی از دلایلی که در تاریخ میانه ما ردی از قراردادهای صلح نمیبینیم این بود که در ایران حاکمیت مستقل قوی مرکزی وجود نداشت تا در مقابل همسایه غربی بایستد. اما ظهور صفویه در مرزهای ایران دوره ساسانی همزمان بود با قدرتگرفتن عثمانیها در گستره وسیعی از بیزانس تا شبهجزیره عربستان. دوران سلطنت شاهاسماعیل و شاهتهماسب همزمان بود با سلطنت یکی از مقتدرترین سلاطین عثمانی، یعنی سلیمان باشکوه. دورانی که جنگ و صلح با عثمانی همزمان شد. جنگی که این بار نهتنها میان دو سرزمین و دو پادشاهی که میان دو مذهب بزرگ اسلام یعنی شیعه و سنی بود.
یکی از این قراردادهای صلح، صلح «آماسیه» بود که بعد از جنگ سلطان سلیمان و شاهتهماسب بسته شد و روابط دو کشور را برای چند سال دوستانه کرد. پنج سال بعد از انعقاد این قرارداد بود که «بایزید» پسر سلطان سلیمان و خاصهگی سلطان، یعنی «خرم سلطان» بر پدر شورید و به دربار شاهتهماسب پناهنده شد. این اتفاق رابطه دو همسایه را تیره کرد، اما زمانی که بایزید قصد جان شاهتهماسب را کرد، شاهتهماسب بندی را به قرارداد آماسیه اضافه کرد که طی آن پناهندگان سیاسی را به دو کشور بازگرداندند که همین به او کمک کرد تا بایزید را به باب عالی تحویل داد و برای چند سال دیگر از عهدنامه آماسیه حمایت کرد تا این پیمان برای دو دهه بتواند دوام بیاورد. اما در زمان شاهعباس صفویه شورش برخی از کردهای ساکن آذربایجان باعث بروز اختلاف بین دو کشور شد. شاهعباس این شورشها را از چشم سران «قزلباش» میدید که با حمایت عثمانیها دست به چنین کارهایی میزنند. این اتفاق باعث ناامنی در سرزمینهای غربی شده بود. پس نمایندهای را به باب عالی فرستاد و از سلطان مراد عثمانی درخواست صلح کرد. او که میدانست عثمانی در جنگ با اروپاست، برای پیروزی اسلام آرزو کرد و از او خواست تا در صورت لزوم کمک از قزلباشان کمک بگیرد. این پیام باعث شد تا میان ایران و عثمانی قرارداد صلح تازهای بسته شود که طی آن تمام شهرهایی که تا آن روز در تصرف نیروهای عثمانی بود به ایران بازگردد و اسرا مبادله شود و یکی از شاهزادگان ایرانی بهعنوان گروگان به دربار عثمانی برود. این قرارداد بین «مهدی خان چاوشاوغلو» از سوی ایران و «فرهاد پاشا» از سمت عثمانی امضا شد و شاهعباس و سلطان مراد آن را تایید کردند. این صلح روابط دو کشور را بار دیگر دوستانه کرد و صلح را در بخش غربی مستقر کرد. اما بار دیگر عثمانیها شروع به تحریک ایران کردند. شاهعباس که به بهانه صلح ارتش خود را تجهیز کرده بود، دیگر تمایلی به برقراری صلح نداشت و تصمیم داشت تا مرزهای قدیم خود را دریافت کند. شاهعباس نیز با برخی از کشورهای اروپایی از جمله اتریش و روسیه وارد مذاکره شد و از آنها خواست تا اتحادی سهگانه را به وجود بیاورند تا در مقابل عثمانیها بایستند. انتشار خبر این اتحاد به گوش اسپانیاییها هم رسید. آنها هم که از سیاست تفرقهبرانگیزی انگلیسی به ستوه آمده بودند، دست صلح به سمت ایران دراز کردند. این همپیمانان به او این جرات را دادند که به عثمانیها حمله کند و در کمتر از چند روز تبریز را که ۱۸ سال پیش به تسخیر عثمانیها درآمده بود، به ایران بازگرداند. آنها همچنین تا بغداد پیش رفتند و در نهایت سلطان عثمانی را با قدرت پای میز صلح آوردند. شاهعباس که در موقعیت قدرت بود، پیشنهاد صلح داد. عثمانیها که از شکست خود عصبانی بودند، ترجیح میدادند در شرایط بهتری وارد مذاکره شوند، اما ارتش آنها به خاطر درگیری در چند جنگ آسیب دیده بود و آنها ناگزیر به تمکین بودند. پس «قاسمبیک»، نماینده شاهعباس و «نصوح پاشا»، صدراعظم عثمانی در استانبول مذاکراتی را آغاز کردند و صلحنامه تازهای بین دو کشور امضا شد؛ صلحنامهای که بر اساس آن عثمانیها تمام سرزمینهای اشغالشده قبل از جنگ چالدران را به ایران بازگرداندند. از آنجایی که بخش زیادی از این منطقه ابریشمخیز بود، شاهعباس قبول کرد سالیانه ۲۰۰ خروار ابریشم به آنها تحویل دهد؛ شرطی که شاهعباس آن را شکست و به جای آن صد خروار داد. همچنین شهرهای مذهبی عراق را هم اشغال کرد. در این زمان شاهعباس همچنین به گرجستان حمله و زمینه را برای جنگ تازهای آغاز کرد. سلطان عثمانی که از قرارداد قبلی راضی نبود، دستور حمله به ایران را داد، اما سپاه عثمانی در مقابل دفاع قزلباشان کاری نتوانستند بکنند و بار دیگر به مذاکره نشستند؛ مذاکرهای که البته با حملههای تازهای همراه بود. «ینیچری»های آبیپوش در مقابل قزلباشهای سرخپوش قرار گرفتند و این سرخپوشان بودند که پیروز شدند. با این جنگها و مذاکرات فرسایشی، بار دیگر دو پادشاه مجبور شدند پای میز مذاکره بروند و در نهایت قرارداد سوم استانبول میان دو کشور امضا شد. البته این قرارداد حرف تازهای نداشت و دو طرف عهد کردند تا به شرایط صلح آماسیه بازگردند؛ قراردادی که کمتر از چهار سال دوام نیاورد و زمینه را برای آخرین و مهمترین قرارداد صفوی و عثمانی بعد از قرارداد صلح آماسیه، یعنی قرارداد صلح ذهاب فراهم کرد.
مرزهایی برای جنگ
جدا از اختلافات مذهبی دو کشور ایران و عثمانی، بیتردید مشکل لاینحل مرزهای دو کشور بویژه در بخش جنوبی یکی از مشکلاتی بود که تا دوران پایان سلسله عثمانی ادامه داشت و بهعنوان میراث به عراق منتقل شد. بخشی از قراردادهای صلح میان دو کشور هم ناشی از همین اختلافات بود. شاهعباس تا زمانی که زنده بود، سعی کرد تا مقابل عثمانیها بایستند. در آن سو هم سلطان «عثمان دوم» رابطه دوستانه خود در برابر ایران را حفظ کرد، اما با مرگ شاهعباس و به قدرت رسیدن «شاهصفی»؛ پسرش، روند ماجرا عوض شد. شاهصفی که فردی شکاک بود، دستور داد تا افراد ذکور خاندان سلطنتی و خاندانهای خدمتگزار را بکشند. یکی از کسانی که در این ماجرا کشته شد، «امامقلیخان» فاتح هرمز و «گنجعلیخان زیک» حاکم کرمان بود. این عمل باعث تزلزل حکومت و خالیشدن فضا از افراد کاردان شد و به عثمانیها این فرصت را داد تا ایران را برای همیشه از شرق عراق بیرون برانند و بینالنهرین را به دست بگیرند. قلعه بغداد در کمتر از ۴۰ روز فتح شد و به نوشته «روضهالصفا» در کاظمین به حرم امامان شیعه تعرض شد. این باعث شد تا ایران این بار به پای میز مذاکره بیاید و در منطقه ذهاب و قصر شیرین مذاکراتی بین نماینده اصفهان و باب عالی انجام شد تا در نهایت مرزهای دو کشور مشخص شود؛ مرزهایی که بعدها تا دوره «ارزنهالروم» به آنها استناد میشد. در این قرارداد بغداد و بصره و بخشی از کردستان غربی به عثمانی و آذربایجان شرقی و رواندوز و ارمنستان و گرجستان به ایران واگذار شد. معاهده ذهاب بیشتر به نفع عثمانیها بود و آنها را به آرزوی چندینساله در دست گرفتن بغداد میرساند. عثمانیها بعد از این با ایران رابطه بهتری برقرار کردند و تا پایان دوران صفویه درصدد جنگ تازهای برنیامدند. صفویها نیز که ضعیفتر از همیشه شده بودند، در برابر حمله افاغنه دوام نیاوردند و بار دیگر سرزمین ایران برای چند سال چندتکه شد تا نادر از «خبوشان» به سمت بازگرداندن ایران به دوران هخامنشی حرکت کرد.
شمشیر کلات
ظهور نادر در سپهر سیاسی ایران در دورانی که معادلات به سمت دیگری پیش میرفت، یک استنثنا بود؛ دامداری جوان در یکی از قبیلههایی که به دستور شاهعباس به خراسان کوچ داده شده بودند که در زمان کمی قدرت گرفت و توانست بار دیگر ایران را به مرزهای دوران قدیم بازگردانند. او در نخستین قدم بعد از اطمینان از موفقیتش بزرگان مذهبی را در دشت مغان جمع کرد و با آنها پیمان صلحی نوشت که زمینهای مناسب برای قرارداد صلح با عثمانیها هم داشت. او از بزرگان شیعه خواست تا برای در امان بودن از پیروانشان بخواهند از سب و لعن پیروان مذاهب دیگر دست بردارند. همچنین به اختلافات مذهبی بین ایران و عثمانی پایان دهند.
این درخواستها باعث شد تا عثمانیها به او اعتماد کنند و پیمان صلحی را ببندد؛ پیمانی که در ابتدا به نظر میرسید هدف از آن اتحاد جهان اسلام بود. او از آنها خواست تا مذهب جعفری به رسمیت شناخته شود و یک رکن جدید در مکه به شیعیان بدهند و «امیرالحاجها» به حاجیان ایرانی کمک کنند. از سوی دیگر اسرای دو طرف ردوبدل شود و هر دو کشور نماینده ثابت سیاسی داشته باشند، حقوق تجاری بازرگانی هر دو طرف محفوظ شود و دو کشور متخلفان را تحویل دهند. البته بخشهای مذهبی از این پیمان حذف شد و بخشهای سیاسی ـ تجاری آن باقی ماند. نادر که این اقدام را نتیجه تحریک بازماندگان صفویه میدانست، گارد حمله به سمت عثمانی گرفت و در نهایت عثمانی را مجبور به مذاکره در خاک ایران کرد. در این مذاکرات پیمان ذهاب اساس کار قرار گرفت و دو طرف ملزم به رعایت آن شدند. گفتنی است «مهدی خان استرآبادی» و «مصطفی خان شاملو»، مشاور نادر زیر این پیمان را در کردان نزدیک ساوجبلاغ امضا کردند.
آرامش مرزهای غربی باعث شد تا نادر به سمت شرق نظر بیندازد. او از «محمدشاه بابری» پادشاه مغولی هندوستان خواست تا جلوی افغانهایی که فرار کردند را بگیرد، اما محمدشاه این کار را نکرد و نادر را عصبانی کرد. او که تنها به زبان شمشیر بلد بود صحبت کند، به سمت هند رفت و جنگی بین دو شاه آغاز شد؛ جنگی که نتیجهاش جنگ «کرنال» بود. جنگی که شکست هندیها را به همراه داشت و شاه مغولی را پای میز مذاکره برد و پیمان صلحی را امضا کردند؛ پیمانی که نادر، محمدشاه را به رسمیت شمرد و غرب رود سند و متصرفاتش به ایران سپرده شد.
وکیلی که صلح نکرد
داستان نادرشاه افشار هرچه باشکوه آغاز شد، اما تراژیک به پایان رسید. بعد از او افشاریه از اقتدار افتاد و کریمدخان زند که از سرداران او بود، تصمیم گرفت تا به دنبال تشکیل حکومت باشد؛ حکومتی که درگیر جنگهای داخلی شد و تقریبا هیچ پیمان صلحی در زمان آنها امضا نشد.
*بر اساس نام کتاب «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی
*عکسهای بیشتر، چاپ شده در نشریه
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است