تئاتر نصر به روایت تئاتر نصر
فرزانه قبادی
بهاری که گذشت در خیابان پرهیاهوی «لالهزار» اتفاقی افتاد که برای بسیاری از اهالی فرهنگ بارقه امید بود؛ امید به زندهشدن حتی ذرهای از هویت تاریخی این خیابان پرخاطره. خیابانی که نامش هنوز هم جوانهای دهههای ۴۰ و ۵۰ را به یاد تئاتر و سینما و تجربه زندگی مدرن میاندازد. لالهزار میزبان مردمی بود که برای مرور تاریخ تئاتر در این خیابان به ساختمان نیمهمخروبه «تئاتر نصر» آمده بودند؛ ساختمانی که پس از سه دهه بالاخره روی خوش نشان داد و میزبان علاقمندان به تاریخ و فرهنگ شد. آدمها با کلاههای ایمنی سفید هر کدام در گوشهای از بنا گوش به قصه پرغصه لالهزار میسپارند و ته دلشان برای برگشتن ورق فرهنگ در جامعهای دعا میکنند که چندان با تاریخ و فرهنگش مهربان نیست.
پرده اول
مرد معترض است. اخمهایش را در هم کشیده؛ به ازدحام و بستهشدن راه تردد مغازهاش اعتراض دارد و مزاحمتی که میهمانان برای کسبوکارش ایجاد کردهاند. اینجا لالهزار است، زیر سردر پرخاطره تئاتر نصر. مرد چند نفر از کسبه را همراه خود کرده تا تاییدش کنند؛ کسبهای که در لالهزاری که روزگاری نماد مدرنیته بود، «لوازم روشنایی» میفروشند. مرد ناراضی اعتراضش را تا پشت میز انتهای مغازهاش ادامه میدهد. کسی هم به او نمیگوید که کسی که مزاحم این خیابان شده، مشتریان تئاتر نصر نیستند، بلکه او و همکارانش هستند که هویت این خیابان تاریخی را خدشهدار کردهاند. آنها که سالنهای تئاتر را به انبار اجناس چینی تبدیل کردهاند و صندلی سالنهای سینما را برداشتهاند تا جایی داشته باشند برای روی هم چیدن کارتنهای زرد و سفید اجناسشان. اینجا لالهزار است و بازگشایی تئاتر نصر بعد از ۳۰ سال قرار است جرقهای باشد برای یادآوری تاریخ این خیابان؛ جرقهای که روشنیاش چشم فروشندگان «لوازم روشنایی» را آزرده است.
پرده دوم
آیینهکاریهای ظریف و نقوش ماندگار، دیوارها و سقف ورودی بنا را زینت بسته، این همه سلیقه برای یک سالن نمایش؟ یک نفر میگوید: «معماری آن روزها همین بود، رستورانها هم گاهی آئینهکاری داشتند.» به بازدیدکنندگان کلاه سفید ایمنی میدهند؛ یعنی اینجا آنقدرها هم که به نظر میرسد امن نیست، یعنی بنا حالش خوش نیست، یعنی چقدر دیر رسیدهایم به داد تاریخ و هویتمان. با یک کلاه سفید ایمنی بر سرمان.
پرده سوم
در لابی سالن نمایش، هنوز زیباییهای معماری از زیر تارهای تنیده عنکبوتها خودش را به رخ میکشد. اسناد و دستنوشتههای مربوط به تئاتر روی دیوارها ردیف شدهاند به روایتگری؛ روایت نمایشنامههایی که با خطی نهچندان خوانا روی تکه کوچک کاغذی ثبت شدهاند، روایت آنها که برای تست بازیگری آمده بودند و کسی نمیداند بالاخره بازیگر شدند یا رویای آرتیستشدنشان میان مشغلههای زندگی گم شد.
پرده چهارم
در سالن نمایش باز شده. سالن تاریک است. سکوت که چیره میشود، صداها یکبهیک میپیچند در جان سالن نمایش. پرویز پرستویی، رضا کیانیان، غزل شاکری، حبیب رضایی و گلاب آدینه از تهران میگویند، تهران را از دیروز تا به امروز مرور میکنند و در این میان خاطره لالهزار رد پررنگی در این تاریخ دارد. سالن تاریک است. تماشاچیان ایستادهاند. دوست دارم فکر کنم به احترام تمام روزهایی که هنرمندان نامی این کشور روی این صحنه هنرنمایی کردهاند، ایستادهاند، اما چشم که به تاریکی عادت میکند، ردیف کجومعوج صندلیها، مخمل خاکگرفته و پایههای شکستهشان واقعیت را در دل تاریکی عیان میکند: «جایی برای نشستن نیست.» صداها هنوز راوی تاریخ تهران است. آدمها ایستادهاند. صندلیها انگار شرمندهاند که نمیتوانند رسم میزبانی را به جا آورند.
پرده پنجم
طبقه دوم تصاویر دیگری را قاب میکند. صندلیها اوضاعشان غمانگیزتر است و جاهای خالی در بخشی از سقف کاذب بنا یادآور اخبار سرقتی است که اوایل دهه ۸۰ توجه مسئولان شهری را به این سالن جلب کرد. در بخشی دیگر کنار چشمانداز بههمریخته و نیمهمخروبه گراندهتل، آرشیو مجله «تهران مصور» به نمایش گذاشته شده است؛ به یاد روزگاری که اینجا دفتر کار «احمد دهقان»، سناتور مجلس و مدیرمسئول این مجله بود. همان دفتری که در تاریخ بهعنوان محل ترور دهقان ثبت شده است.
پرده ششم
میزبان بازدیدکنندگان در بازگشایی تئاتر نصر گروه هنری «شیار استودیو» بود؛ گروهی که تمام تلاشش را به کار بسته بود تا داستان تئاتر نصر را از زبان تئاتر نصر روایت کند؛ روایتی که از همان ابتدا با طرح بلیت و ژتون سکهای چای شروع میشد و با روشنکردن شمعی در طبقه دوم سالن نمایش به پایان میرسید.
قرار است همین بهار ساختمان این تئاتر مرمت شود و موزه تئاتر و سالن نمایشی به شکل و سیاق گذشته در آن شکل گیرد و یادآور روزهای فرهنگی لاله زار پرنور امروزی شود.
*عکسهای بیشتر، چاپ شده در نشریه
- دستهبندیها: مهرپارسه , میراث فرهنگی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است