مهرداد ملکزاده، دکترای باستان شناسی، استادیار پژوهشی پژوهشکده باستانشناسی
ماجرای رشد و گسترش نیروی نظامی ایران هخامنشی، شاید در یک نگاه کمی سادهاندیشانهتر فقط حکایت گشودن سرزمینهایی در چهارگوشه جهان آن روزگار باشد؛ پرسش تاریخ باید این باشد که بهراستی چگونه شد که مردمانی تابدان روز گمنام و ناشناخته بهیکباره و در کمتر از ۵۰ سال به سروری مشرقزمین باستان رسیدند؟
تاریخنویسان و باستانشناسان امروزه برآنند که نظم، مهمترین ویژگی سپاه هخامنشیان بوده است. در سایه نظم بینظیری که بر اثر گذر ایام بر این سپاه حاکم شده بود، پارسیان چونان موفقیتهایی بزرگ را فراچنگ آوردند و فقط زمانی در صحنه کارزار شکست را پذیرا شدند که نظم، پیشتر خود از میان آنان رخت بسته بود.
باید یادآوری کرد که در واقع آزمونهای دیرینهتر برای به دست آوردن پیروزیهای بزرگ در عرصه نبردهای سرنوشتساز را مادها قبل از پارسها آغاز کرده بودند. تاریخ ماد به یک معنا خود داستان قدرت گرفتن مردمی ضعیف و متفرق در ایران غربی، حکایت اتحاد آنان با هم و با همسایگانشان است؛ داستانی با پایانی بهغایت خوش: برانداختن امپراتوری آشور.
در پی چندین و چند دهه تلاش برای آزادی، از پس شورشهای پراکنده شاهکنشینهای مادستان در حوالی سالهای ۷۱۵ و ۷۱۴ ق.م. (که به مادان مقاومت را آموخت) و سپس جریان خیزش عمومی در ایالات خاک ماد علیه یوغ آشور در سالهای ۶۷۲ و ۶۷۱ ق.م. که نطفه نخستین تشکیلات سیاسی ماد را بارور ساخت و پس از آن درگیریهای جدیتر سالهای ۶۵۳ و ۶۵۲ ق.م. با «سکایان» که البته وقفهای در برآمدن قدرت مادان پدید آورد، ولی مقاومت آنان را نیز بازآزمود و نبردهایی در حوالی سالهای ۶۲۵ و ۶۲۴ ق.م. که به راندن سکایان از خاک ماد منجر شد، مادان هنر جنگ را چونان آموخته بودند که خویشتن را برای برانداختن آشور توانا میدیدند. اندکی بیش از یکصد سال پس از نخستین شورشهای مادان (۷۱۵ ق.م.) اینان خود را در پشت دروازههای بزرگترین شهرهای امپراتوری آشور یافتند و در کوتاهمدتی طومار آن را با گشودن نینوا به سال ۶۱۲ ق.م. درهم پیچیدند. بنابراین میبینیم که سپاه تقریبا شکستناپذیر پارسی به سابقه بیش یکصد سال تمرین نظامی مادها تکیه داشت.
نویسندگان باستانی، ماجرای ایجاد نظم در سپاه مادی و پارسی را به شاهنشاه بزرگ مادی، «هووَخشتَرَ» (حدود ۶۲۵ تا ۵۸۵ ق.م.) منتسب میکنند و میگویند که او بود که سپاهیان آسیایی را سازماندهی کرد. او لشکریان تحت امر خود را در گروههای منظم دستهبندی کرد و فرمان داد که نیزهداران و کمانداران و سواران در صفوف متمایز از همدیگر قرار گیرند و در هنگامه نبرد درهم نپیچند و دست و پای یکدیگر را نگیرند و درهم و برهم نجنگند. این داستان بدان معناست که تا پیش از اصلاحات «هووَخشتَرَ» در سپاه، گویا جنگیان با نوعی نظام عشیرهای و قبیلهای به کارزار میرفتند و هر سرکرده یا امیر، پیادگان و سواران خود را به میدان میبرد و طی جنگ راهبری میکرد و این موجب درهمریختگی صفوف میشد و کارایی لشکریان را پایین میآورد. برای ورود به عرصه نبردهای قاطع «سپسین« مادان نیاز میداشتند که بسی بیش از پیش منظم باشند؛ کاری که «هووَخشتَرَ» کرد.
پس از فروپاشی آشور، مادها باز بیشتر روی به سرزمینهای غربی نهادند و در دل آناتولی (ترکیه کنونی) پیش رفتند. در اینجا بود که با پادشاهی قدرتمند و ثروتمند یونانیمآب «لودیه« درگیر شدند. پنج سال نبردهای نافرجام میان مادان و لودیان (حدود ۵۹۰ تا ۵۸۵ ق.م.) دست آخر با وقوع یک خورشیدگرفتگی (۲۸ ماه مه ۵۸۵ ق.م.) که جنگیان دو طرف آن را نشانهای از خشم آسمانی تلقی کردند، پایان یافت.
این جنگ پنجساله بیسرانجام باید دانایان مادی و پارسی را میآموخت که سپاه ایران و در حقیقت «جان» ایرانی برای درافتادن به درگیریهای فرسایشی طولانیمدت روحیه و آمادگی ندارد، یا باید به یکباره دشمن را برکَند و از پای درآورد یا اگر جنگ بیش از اندازه به درازا کشد و فرساینده شود، امیدی به پیروزی ایرانیان در آن میان نباید بست! داستانی که بعدها در دوره جنگهای ایران و یونان نیز بار دیگر تکرار شد. آن هنگام که نبردها ادامه یافت و ادامه یافت و جنگیان پارسی را فرسود، سهم ایرانیان البته پیروزی نمیبود.
دِینی که مادها بر گردن رشد و گسترش سپاهیگری نزد پارسها داشتند، تنها به آنچه گفتیم محدود نبود؛ از پس برافتادن شاهنشاهی ماد، نخبگان و بزرگان مادی به خدمت پارسیان درآمدند، چونان که در چند دهه نخست دوره شاهنشاهی هخامنشی مهمترین مناصب سپاهی برعهده مادان میبود. برای مثال آناتولی غربی و جنوبی را اَربَکَ (هارپاگُس در نوشتههای یونانی) وزیر آخرین شهریار ماد و یار دیرین کوروش برای پارسیان فتح کرد یا در دوره داریوش بزرگ، داتیه (در یونانی: داتیس) سپهسالار ایرانیان در نبرد ماراتُن، مادی بود.
پس از جنگهایی که به پیدایی شاهنشاهی هخامنشی منجر شد و ما بالاتر بدانها اشاره داشتیم، مهمترین نبردهای این دوره جنگهای ایران و یونان است؛ جنگهایی طولانی و بدفرجام که در پایان با فتح مقدونی شرق به دست اسکندر دور تازهای را در تاریخ رقم زد و آیندهای دیگرگون را برای ایران و ایرانی به بار آورد. بزرگترین فایده جنگهای ایران و یونان، اما شاید این باشد که به این بهانه یونانیان بسی بیش از آنچه باید به مشرقزمین ایرانی شده، آن روزگار توجه کردند و درباره آن بسیار تا بسیار نوشتند. نوشتههایی که امروزه برای ما اهمیت والایی مییابد، زمانی که درمییابیم منابع تاریخی در باب گذشته ایران تا چه اندازه ناچیز است.
شکل و شمایل و آرایش و نظام سپاه هخامنشی را به بهترین شکل ممکن میتوانیم بر اساس نوشتههای یونانیان بازسازی کنیم. میدانیم که سازمان سپاه هخامنشی بر تقسیمبندی دهدهی مبتنی بوده است. ۱۰ جنگاور یک دسته را تشکیل میدادند و فرمانده آنان «دَهبَد» نام داشت؛ ۱۰ دسته یگ گروه میشد و زیر فرمان یک «صَدبَد» بود؛ ۱۰ گروه یک هنگ را تشکیل میداد که فرماندهی آن بر عهده یک «هزاربَد» میبود و ۱۰ هنگ یک لشکر را میآراست که امیر آن «بیوربَد» نام میداشت. گمان بر این است که این نظام ریشه در ماد و آشور داشته است. والاترین قدرت سپاهی هخامنشی «شش»لشکر بود که با «سپاه جاویدان» (همان ۱۰ هزار پیادهای که نگهبانان شاهی بودند) به «هفت» میرسید و چنان که میدانیم نزد ایرانیان هفت عددی مقدس بود.
آموزشهای نظامی پارسی خصوصا برای بزرگزادگان بسی دشوار بود. زمانی که آنان هنوز خیلی جوان میبودند، در دستههای ۵۰ نفری به دویدن، سوارکاری، شنا، شخم زدن زمین با کجبیل، چوپانی، نگهبانی و ساختن ابزارها گمارده میشدند و آن هنگام که به اندازه کافی ورزیده میشدند، برای شکار (چه بر اسپ و چه پیاده) تمرین داده میشدند. کمانکشی میآموختند و یاد میگرفتند که چگونه نیزه و ژوبین افکنند، همچنین چگونه در مکانهای سخت و آب و هوای نامطلوب مسافتهای طولانی را طی کنند. خدمت نظام از ۲۰ سالگی آغاز میشد و آنانی که در این میان حرفهای میشدند تا ۵۰ سالگی خدمت میکردند.
پیادگان تنه اصلی سپاه را تشکیل میدادند. هر پیاده مجهز بود به یک تیغ کوتاه معروف مادها (اَکیناک) که بر کمر میبست و نیزهای چوبی با نوک و ته فلزی و کمانی به بلندی نزدیک به یک متر با دو سری که بهمانند سر پرندگان تزیین شده بود و تیرکشی پُر از تیر؛ گاه بنابر مقام پیادگان، تبرزین نیز به این مجموعه اضافه میشد. وسیله دفاعیی پیادگان سپر کوچک نئی بود، ساختهشده از ترکههای دوختهشده بر پارهای چرم که در برابر باران تیر و خدنگ جانپناه مناسبی بود. سپرهای بزرگتری هم کاربرد داشت و آن زمانی بود که برای دفاع جمعی، سپرها را بر زمین مینشاندند و از پشت آن تیر میافکندند. گروهی از پارسیان «خود» بر سر مینهادند، ولی عموم سپاه چنین سرپوشی نداشتند و فقط از پیشانیبندی استفاده میکردند. پوشاک پیادگان و مخصوصا بزرگزادگان رنگرنگ میبود؛ کلاه ترکدار مشهور پارسی (تیار) بر سر میگذاردند، بههمراه پیراهن و ردایی کوتاه روی آن، دامن چیندار و کفشِ بندی (و این همان پوشاک درباریان عیلامی است). گروهی دیگر کلاه گرد نمدی بر سر داشتند، به همراه شلوار و بالاپوش تنگ و چسبان چرمی یا پارچهای و چکمه بلند (و این همان پوشاک سواران مادی است).
سوارهنظام برای پارسیان نیروی اصلی بهشمار میآمد. رزمافزار سواران تقریبا بهمانند آنِ پیادگان میبود، اما آنان دو ژوبین با خویش داشتند؛ یکی برای پرتاب به سوی دشمن دورتر و دومی برای نبرد تنبهتن با دشمان نزدیکتر. برخی از آنان نیز «خود» بر سر میگذاشتند، بههمراه آن جوشنی بر تن از کتان با زرهی که با تکههای فلز مماس برهم ساخته شده بود. در سپاه پارسی علاوه بر اسپبران گاه گروهی شترسوار هم وجود میداشتند؛ و تاریخ دستکم از یک بار حضور پیلان جنگی در لشکر هخامنشی در هنگامه درآمدن اسکندر به ایران گواهی داده است.
شخص شاهنشاه فرمانده ارشد سپاه محسوب میشد و گاه در توانایی رزمی خود را از هیچیک از سپاهیانش کمتر نمیدید، آنجا که داریوش بزرگ در سنگنبشته نقشرستم چنین از خود یاد کرده است: «من ورزیدهام هم به دست و هم به پا؛ در سوارکاری، سواری ماهرم؛ در تیراندازی، کمانکشی قابلم، هم پیاده و هم بهگاه سواری؛ در ژوبینوری، ژوبینافکنی تیزدستم، هم پیاده و هم بهگاه سواری».
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است