الماس خونین صلح
یلدا بیدختینژاد،کارشناس ارشد ادبیات روسی
قرن نوزدهم قرنی سراسر آشوب و التهاب بود. از سویی عرصه پیشرفت علوم و فنون و از سویی عرصه جنگهای بزرگی مثل نبرد «اولم»، جنگ «واترلو»، «کریمه» و… . آن زمان روابط دو همسایه قدیمی، یعنی ایران قاجاری و روسیه تزاری هم تیرهوتار بود. کمترین بهانه و تنش در مرزها به لشکرکشی میرسید. روسیه به گرجستان و قفقاز چشم داشت، ایران نمیخواست ایالتهایش را از دست بدهد و قفقاز، خود در پی خودمختاری بود. به همین دلیل دو دوره جنگ بین ایران و روسیه درگرفت. داستان از این قرار بود که والی گرجستان به پشتگرمی روسها اعلام استقلال کرد و آغامحمدخان قاجار هم برای بازگرداندن گرجستان به ایران راهی تفلیس شد و آنجا را به خاکوخون کشید. مدتی گرجستان آرام بود تا اینکه پس از مرگ آغامحمدخان، والی بعدی گرجستان، «گئورگی»، فرصت را مناسب دید و دوباره اعلام استقلال کرد. نزدیکان او که طرفدار ایران بودند، به دربار فتحعلیشاه قاجار پناهنده شدند و او را به جنگ با روسها تشویق کردند. پس از افتوخیزهای فراوان ایران در «اصلاندوز» شکست خورد و معاهده گلستان امضا شد، اما این پایان کار نبود. شورش مداوم در مرزها دوباره آتش جنگ را شعلهور کرد و این بار روسیه وزیر مختار زیرکی به ایران فرستاد.
«الکساندر گریبایدف» آدم باهوشی بود؛ یک دیپلمات و هنرمند مادرزاد. در سال ۱۷۹۵ در مسکو و در خانوادهای نسبتا مرفه به دنیا آمد. در ۱۱سالگی پا به دانشگاه مسکو گذاشت و حقوق و ادبیات خواند. در موسیقی هم دستی داشت و پیانو مینواخت. حمله فرانسه به روسیه در سال ۱۸۱۲ زندگی او را تغییر داد و باعث شد به سوارهنظام ملحق شود، اما او اهل جنگ نبود. هرگز در هیچ عملیات نظامی شرکت نکرد و نجنگید. حتی زمانی که او را به دوئلی فراخواندند، تیری که کسی را بکشد از تفنگش شلیک نشد. در این دوئل فقط انگشت کوچک گریبایدف آسیب دید، نشانهای از جنگ که تا آخر عمر با او ماند.
در سال ۱۸۱۶ از خدمت ارتش کنارهگیری کرد و به دانشکده روابط خارجی رفت؛ جایی که الحق مناسبش بود. البته همان سالها دست به قلم هم شده بود و نمایشنامه مینوشت. سال ۱۸۱۸ به همراه هیات نمایندگی روسیه، در مقام منشی به ایران آمد. پس از آن مدتی در تفلیس منشی فرمانده ارتش روسیه در قفقاز بود. پس از مدتی به اتهام دستداشتن در شورش علیه تزار به روسیه احضار و زندانی شد و حتی بیم اعدامش میرفت، اما هرگز جرمش به اثبات نرسید و توانست با زبان خودش را از مخمصه برهاند. سال ۱۸۲۶ بین ایران و روسیه دوباره جنگ درگرفت و او که در این مدت لیاقتش را بارها به دولت متبوعش نشان داده بود، بهعنوان نماینده روسیه در مذاکرات صلح شرکت کرد. دهم فوریه ۱۸۲۸ معاهده «ترکمانچای» را امضا کرد و جنگ را خاتمه داد و خود به مقام سفیر روسیه در تهران رسید. « الکساندر گریبایدف» زیرک و مرموز که بارها از دردسرهای زیاد و حتی اعدام در کشور خودش جسته بود، از خشم مردم ایران جان به در نبرد و در آن غائله معروف بستنشستن زنان گرجی در سفارت روس کشته شد. مرگ سفیر روس میرفت که دوباره شروعی برای جنگ باشد، اما هیاتی ایرانی برای عذرخواهی به مسکو رفت و از سوی فتحعلیشاه الماس بسیار بزرگ ۸۸ قیراطی به نام الماس شاه را بهعنوان فدیه گریبایدف تقدیم نیکلای اول، تزار روس کرد. برق الماس، برق شمشیر را خواباند و خونبهای سفیر، صلح به ارمغان آورد.
نام گریبایدف برای ما ایرانیها یادآور تزویر و بیعدالتی عهدنامه ترکمانچای و خشونت است، اما همین نام در روسیه یادآور ادیب و نمایشنامهنویسی سیاستپیشه و صلحجو است که در ایران بهشکلی فجیع کشته و مثله شد و جسدش را از روی انگشت کوچکش شناسایی کردند. گریبایدف هر که بود و هرچه کرد، سبب صلح شد، اما همیشه و همهجا الماس صلح حاصل ریختن اشک و خون بیگناهان است.
*عکسهای بیشتر، چاپ شده در نشریه
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است