به بهانه ثبت ربنای محمدرضا شجریان در فهرست میراث ناملموس
در قلب ماست کاتب صدا
سعید برآبادی
حجاری میکرد اندرونهمان را با هر واژه که زبان میخورد، کاتب صدا؛ دور بود، ایستاده، همین اکناف ما اما بیرونِ جسم. درون جانها کی آمد؟ محمدرضایی بود که باید از آتش میگذشت. شد سیاوش بیدکانی، تا پدر نفهمد، قاری جوانش، سنت خانواده را به پشت گوش انداخته که زمانه، زمانه ناجوانمردی بود برای طرب. او اما اهل طرب نبود، آوازش را دست گرفته بود و درون سیاهی را آرامآرام میتراشید. طرب را بعدها به زخمِ ژاله خونین و ناله نستعلیقِ امیرخانی شناخت و خواند که «سپیده» شود با رفقای جان، لطفی و علیزاده و دیگران. تا آن زمان، هرچه میخواند، پنهان بود و مستعار آشکار میشد تا این که در موازات اوج گرفتن نمودار شهرت، برای شاگردانش خواند که بیاموزند و ربنا، ناخواسته همینجا زاده شد؛ چون تیری که از کمان در رفته، خودش میگوید: «من ربنا را برای پخش نخوانده بودم؛ برای درس خواندم و یکی دو نفر از خوانندگان، آن را فرا گرفتند و در استودیو ضبط کردیم. یکروز قبل از ماه رمضان نوار را دادم. بعد دیدم ربنا را با صدای خودم پخش کردند. تلفن زدم و گفتم چرا پخش کردید؟ گفتند: تیر از کمان در رفت! تیرماه ۱۳۵۸ ربنا را خواندم.»
آن نوا از بطن تلویزیون به سفرهای ماه صیام رسید. مردم تشنهلب و گرسنه جان، لای دودهای بمباران جنگ به خانه میآمدند، افطاریشان؛ اشکِ مرگ عزیزان یا سوزِ شجریانی ربنا. صدایی از فرش به عرش میرفت سیروز مداوم تا آسمان، پاسخ را به رعدی هر چند کوچک بدهد که علی گفته بود: «لسنا نرعد حتى نمطر» و ما باریده بودیم. «ما» را همین ربناها تراش داده و بر ساخته بودند، آنطور که حسین علیزاده، دوست و یاور شجریان میگفت که ربنا حذفشدنی نیست، سرود همه مردم ایران است.» آنکه درون مان را از یاد خدا و خود کندهکاری میکرد و هرچه میخواند به عمق جان مینشست، چطور قرار بود به پشت پرده برود، که قرار بود این صدایِ جوانه های گندم را از سفرهها و سرها ببرد؟
خطاب آمده بود که زاویه گرفته است، در امتداد سالها ، هرچه خوانده بود، با هوشی سرشار، نقدِ روزگار خود بود عاریه گرفته از قرون ماضی. «حافظ»اش در «بیداد» یاری اندر کس نمیدید و سه سال بعد در «دستان»اش، سعدی این گونه از بیارجماندن هنرمندان لب به گلایه میگشود: «صوفی و کنج خلوت سعدی و طَرف صحرا/ صاحب هنر نگیرد بر بیهنر بهانه».
حالا هم حجاری میکند نوایش را در گوشهای ما، در دیوارهایی که به تنگی میروند و درد سرطان، خانهنشینش کرده. صبح را به اضطرابِ خبر به شب وصله میکنیم و شب را با سکوت و کویرش میزاریم. خطاب دوبارهای آمده که آن صدا حالا برای نسلهای بعد خواهد ماند، نه در کاغذ و مقوای یک حکم رسمی که حکایت از ثبت نوایش بر دعای ربنایی دارد که در دل مردم که چون میراثی از زخم کهنه ما ملتِ همیشهفراموشکار تا یادمان بماند، آن تیر چطور از کمان در رفت و مرز «ما» را اندک وجبی فراختر کرد.
حالا چه در باغِ هشتگردش باشد به تفرج روزهای سرطانی و چه با نوههایش سر کند، حجاری میکند روح و جان ما را با کاستهایی که یکبهیک درون ضبطها میروند، با قطعههایی که یکبهیک اجرا میشوند، با روح داغدیدهای که چون نوا بیرون میآید و خطی میاندازد چوب کاجِ درون ما را و صمغی از اشک روانه خیر و عافیتش میکنیم. در ماست هنوز کاتبِ صدا.
در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ ربنای استاد محمدرضا شجریان با شماره ۱۳۹۶ در فهرست میراث ناملموس کشور ثبت و لوح ثبتی آن توسط زهرا احمدی پور، رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور به همایون شجریان، پسر استاد اهدا شد.
- دستهبندیها: مهرپارسه , میراث فرهنگی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است