بدی را تن دیو رنجور باد
رامک رامیار؛ دکترای زبان و ادبیات فارسی
پیش از ظهور زرتشت در ایران، ساکنان این فلات خدایان بهجامانده از دوران هند و اروپایی را میپرستیدند. این خدایان کهن، بعد از ظهور زرتشت در حدود ۱۲۰۰ تا ۱۰۰۰ پیش از میلاد، تحت تاثیر آیین زرتشت جایگاه خدایی خود را از دست دادند و به آفریده «اهورامزدا» تبدیل شدند. گروهی از این خدایان کهن خدایان «ارتشتار» یا «دئوه»[۱]ها بودند. آنها خدایان جنگجو بودند که در ایران نخست بهعنوان خدایان بیگانه، سپس خدایان دشمن و عاقبت بهصورت دیو درآمدند. از آنجا که این خدایان «ارتشتار» بهوجودآورنده جنگ بودند و هر جنگی با تخریب و کشتار همراه است، نزد ایرانیان به دیو بدل شدند. بنابراین این تغییر و دگرگونی نتیجه مقتضیات اجتماعی، محکومکردن جنگ و حمایت از باروری دانسته شده است. بعضی نیز میگویند که منع پرستش این خدایان و در نتیجه بدلشدن ایشان به دیو از اصلاحات مذهبی زرتشت بوده است (مولایی، ۱۳۹۰: ۷۰۵- ۷۰۶).
واژه دیو در کتیبهای بهجامانده از خشایارشا، در تخت جمشید، سه بار به کار رفته است. در این کتیبه خشایارشا میگوید که دیوها نباید پرستش شوند. به احتمال زیاد، در اینجا، منظور از دیوها «خدایان آیین دیگر» یا خدایانی هستند که پادشاه هخامنشی آنها را قبول نداشته است.
آفرینش دیو در اوستا و کتابهای پهلوی واضح و کامل توصیف نشده است. در بسیاری از مواقع فقط از آنها نام برده شده و توضیح و شرحی دربارهشان نیامده است. در بخشهای قدیمیتر اوستا، از دیوها در کنار آدمیان، جادوان و پریان صحبت شده و بهندرت از آنها، بهصورت انفرادی، حرفی به میان آمده است.
همه دیوها آفریده اهریمناند، اما جایگاه، قدرت و اهمیت یکسان ندارند. شش دیو با نامهای «اکومن»؛ نماد بداندیشی، «اندر»؛ ضدنظم و ترتیب، «ساوول»؛ نماد ستمکاری، «ناهیه»؛ دشمن قناعت، «تیریز»؛ دشمن گیاهان و دامها و «زیریز»؛ سازنده زهر، در رده نخست موجودات بد قرار میگیرند. در مراتب پایینتر دیوهای دیگری هم هستند مانند «جه» که دیو زن است و نماد روسپیگری، «بوشاسب»؛ دیو خواب و تنبلی، دیو «خشم» که نیزهای چوبین خونین دارد، دیو «آز»؛ دیو درد و بلا، «اپوش» که دیو قحطی و خشکسالی است، «سپزگدیو»؛ دیو سخنچینی و غیبت، «ورن»؛ دیو شهوت، «زرمان»؛ دیو پیری، «بوت»؛ نماد بتپرستی، «میتوخت»؛ نماد گفتار نادرست، «اشموغ»؛ دیو بدعت، «ترومد»؛ آفریننده نخوت و تکبر، «اناست»؛ دیو تباهی، «پنی»؛ دیو خساست، «پریمتی»؛ دیوزن تکبر، «اگاس»؛ دیو شورچشمی که مردم را چشم میزند و… (آموزگار، ۱۳۸۷: ۳۸-۴۲).
در شاهنامه، تقریبا، دیوها دارای ویژگیهایی هستند که در متون مذهبی به آنها نسبت داده شده است، اما این ویژگیها با باورهای عامیانه مردم ایران و روایات افسانهای دوران ساسانی آمیخته است. در شاهنامه دیوها اغلب سیاه یا تیرهرنگاند با دندانهایی مانند گرز، لبهای سیاه، چشمهای کبود، چنگالهای تیز و هیکل بزرگ پرمو (مولایی، ۱۳۹۰: ۷۱۵-۷۱۶). آنها وارونهکارند، یعنی هر کاری را برعکس و وارونه انجام میدهند. همچنین آنها میتوانند تغییر شکل دهند و بهصورت انسان یا حیوان ظاهر شوند. آنها جادو میدانند و بهوسیله آن بر دشمنانشان غلبه میکنند. در اینجا نمیتوانیم راجع به همه دیوها و ویژگیها و روایات آنان صحبت کنیم؛ بنابراین توضیح مختصری راجع به مشهورترین دیوهای شاهنامه را میآوریم:
دیو سیاه: البته نمیتوان گفت که نام این دیو «سیاه» است، بلکه این توصیفی است که در شاهنامه راجع به او آمده است. این دیو «سیامک»، پسر «کیومرث»، نخستین شهریار جهان را میکشد. بنابراین «هوشنگ»، پسر «سیامک»، با سپاهی از پریان و ددان به جنگ او میرود و بر او غلبه میکند. تهمورث، پسر هوشنگ، بعد از پدر، سپاه دیوان را شکست میدهد و بعضی از آنان را به بند میکشد و دیوها به ازای آزادی خود به او نوشتن میآموزند. به همین سبب به او «تهمورث دیوبند» میگویند.
دیو سفید: در زمان پادشاهی «کیکاووس»، دیوی در لباس رامشگران نزد او میآید و از زیباییهای مازندران برای «کاووس» نغمه میخواند. «کاووس» شیفته مازندران میشود و میخواهد به آنجا لشکر بکشد. از آنجا که مازندران خواستگاه دیوها بود، سپاهیان و پهلوانان سعی میکنند مانع شاه شوند، اما کیکاووس نمیپذیرد. شاه مازندران که غارتگری ایرانیان را میبیند، دیوی به نام «سنجه» را نزد خود میخواند و از او میخواهد تا نزد دیو «سپید» برود و از او کمک بخواهد. دیو سپید بعد از شنیدن پیام، با یارانش، همچو ابری سیاه بالای سر ایرانیان میآید و جهان را بر ایشان تاریک میکند، چنان که چشمهای ایشان از این تاریکی کور میشود. دیو سپید هم آنان را به یکی از سرداران خود، یعنی «ارژنگ دیو»، میسپارد.
خبر به «زال» و «رستم» میرسد و «رستم» برای نجات کیکاووس و ایرانیان راهی مازندران میشود. از پنج خوان میگذرد تا به خوان ششم میرسد. در این منزل، رستم پهلوانان دیو سپید، از جمله ارژنگ دیو را از پای درمیآورد و به نزد کیکاووس راه مییابد. کیکاووس به رستم میگوید که درمان آنها چکاندن سه قطره خون از «دل و مغز دیو سپید» به چشمانشان است. خوان هفتم این داستان نبرد رستم با دیو سپید است. رستم به جایگاه دیو سپید میرود و تا طلوع آفتاب صبر میکند، زیرا میدانست دیوها با برآمدن آفتاب و روشنشدن آسمان به خواب میروند. بعد به غار دیو سپید میرود. او را میبیند که با تنی سیاه و موهایی سپید، همچون کوه، در غار نشسته است. رستم با دیو میجنگد و بر او پیروز میشود و جگر او را برای شاه و ایرانیان میبرد.
اکوان دیو: در زمان پادشاهی «کیخسرو»، گوری به رنگ زرد با خطی سیاه از یال تا دم او به گله اسبان شاه حمله میکند. کیخسرو میفهمد که این جانور نمیتواند گور باشد، زیرا قدرت گور نمیتواند از اسب بیشتر باشد. این را به رستم میگوید. رستم سه روز بهدنبال گور میگردد و روز چهارم او را میبیند. میخواهد بر گردن او کمند بیندازد که گور ناپدید میشود و رستم میفهمد که این جانور گور نیست و حدس میزند اکوان دیو باشد که تغییر چهره داده است. سه روز دیگر بهدنبال گور میگردد. روز چهارم از خستگی میخوابد. اکوان که از دور رستم را میبیند، به باد بدل میشود و خود را به رستم میرساند. زمین را، گرداگرد رستم، میبرد و او را بر دست بلند میکند. رستم که بیدار میشود، اکوان از او میخواهد انتخاب کند که او را به دریا بیندازد یا به کوه. رستم که میدانست دیوان وارونهکارند، گفت که میخواهد به کوه انداخته شود؛ بنابراین اکوان او را به دریا میاندازد. رستم خود را از دریا نجات میدهد و بار دیگر بهدنبال اکوان میرود. اکوان را که میبیند، کمند به کمر او میاندازد و با خنجر سرش را از تن جدا میکند.
در داستان «بیژن و منیژه»، «افراسیاب» دستور میدهد که سر چاه «بیژن» را با سنگی که «اکوان» از دریا به بیشه چین انداخته است، بپوشانند، اما جایی در شاهنامه توضیح داده نمیشود که چرا اکوان این سنگ را به چین انداخته است؛ بنابراین میتوان حدس زد که حکایات دیگری درباره اکوان وجود داشته که به شاهنامه راه نیافته است. در روایات شفاهی شاهنامه، این سنگ همان قطعه زمینی است که رستم بر آن خوابیده بود و اکوان رستم را با آن روی دست میگیرد (امیدسالار، ۱۳۹۰: ۷۶۲).
بعد از ورود اسلام به ایران، فارسیزبانان در بسیاری از ترجمههای قرآن در برابر واژه عربی شیطان، واژه دیو را نهادند و با این کار با معنای تازهای به این واژه افزودند.
منابع
– آموزگار، ژاله. (۱۳۸۷). تاریخ اساطیری ایران. چاپ دهم. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).
– امیدسالار، محمود. (۱۳۹۰). «اکوان دیو». در فردوسی و شاهنامهسرایی. به سرپرستی اسماعیل سعادت. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی. صص ۷۵۹- ۷۶۳٫
– مولایی، چنگیز. (۱۳۹۰). «دیو». در فردوسی و شاهنامهسرایی. به سرپرستی اسماعیل سعادت. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی. صص ۷۰۳- ۷۲۱٫
[۱]. Daeva
*عکسهای بیشتر، چاپ شده در نشریه
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است